دكتر مسعود سامي كرماني در روزنامه جمهوری اسلامی نوشت:
براي خريد مواد غذايي مورد نيازم، با فهرستي از اين مواد، به ميدان ميوه و تره بار نزديك منزلم رفته بودم. غرفه فروش فرآوردههاي شيري متعلق به يكي از شركتهاي معروف توليدكننده اين فرآوردهها، نخستين ايستگاهم بود. تابلوي كوچكي روي ديوار جلب نظر ميكرد كه بر آن نوشته بود " كليه اجناس اين غرفه با 3 در صد تخفيف از قيمت درج شده به فروش ميرسند". يك دبه دو و نيم كيلويي ماست به اصطلاح پر چرب از يخچال ويتريني برداشتم. هم زمان، يك آقاي سالخورده (يعني سالخوردهتر از خودم) كه عينك ته استكاني بر چشم داشت نيز يك دبه از همان ماست برداشت، و هر دوي ما دبهها را روي پيشخوان گذاشتيم. فروشنده نگاهي به قيمت درج شده روي ظرف، كه 59000 ريال بود، كرد و گفت: ميشود شش تومان! هر دوي ما پول را پرداختيم.
فروشنده ماستها را در دو كيسه نايلون جداگانه گذاشت و يك قالب كره 15 گرمي هم توي هر كيسه انداخت و گفت: به سلامت! من سهم خودم را برداشتم و ميخواستم از غرفه خارج شوم كه مشتري ديگر با لحني خشن و تحكم آميز خطاب به من گفت: صبر كنيد آقا! با حيرت ايستادم و مشتري مذكور قالب كره را از روي ظرف ماست خودش برداشت و به فروشنده پس داد و با همان لحن خشم آلود به او گفت: من كره نخواستم آقا! بقيه پولم را بدهيد! و سپس رو به من كرد و گفت: شما هم بياييد حقتان را بگيريد! مگر شما شش تومان پرداخت نكرديد؟ با اشاره سر پاسخ مثبت دادم. گفت: بقيه پولتان ميشود صد تومان و حدود دويست تومان هم تخفيفي است كه روي تابلو نوشته! آيا اين قالب كره فسقلي كه يك لقمه هم نميشود، قيمتش سيصد تومان است؟
فروشنده كره را از او گرفت و در حالي كه قيمت باور نكردني نوشته شده روي بسته را نشانش ميداد و با او بحث ميكرد، يك اسكناس دويست توماني فرسوده و ناقص و چند تا سكه روي پيشخوان گذاشت و گفت: هر روز بيشتر از پنجاه نفر از اين غرفه ماست ميخرند و به همه آنها هم از همين كرهها ميدهيم و كسي اعتراض نميكند! مشتري معترض گفت: همانها هستند كه كار را خراب ميكنند و به تورم دامن ميزنند، مثل اين آقا! من كه ديگر تحمل اين جر و بحث را نداشتم، بدون توجه به اعتراض آن مشتري كه به من تكليف ميكرد بمانم و "حقم" را بگيرم، غرفه را ترك كردم تا به بقيه كارم برسم.
البته اين پرسش از سالها پيش در ذهن من هم مطرح بود كه، با وجود آن كه قيمت درج شده روي بسياري از كالاها شامل كسر هزار ريال و حتي كسر صد ريال ميباشد، و در حالي كه مغازهداران ميتوانند با مراجعه به شعب بانكها، سكههاي هزار ريالي، پانصد ريالي، و حتي دويست و پنجاه ريالي مورد نياز خود را به مقدار كافي تهيه كنند، چرا اصرار دارند كه بجاي بقيه پول خريداران، كالاهاي ناخواسته و عملا غير ضروري به آنها بدهند؟ اقلامي از قبيل چسب زخم بندي كه آنقدر بلا استفاده در جيب پيراهن يا كت خريدار ميماند تا در هنگام شستن لباس روي آن لكه بيندازد و فاتحه لباس را بخواند! يا "نانو قالب" 15 گرمي كره كه با توجه به وزن كاغذ به كار رفته براي بستهبندي آن، شايد بيشتر از ده گرم كره قابل استفاده نداشته باشد و توليد آن هيچ توجيه اقتصادي ندارد مگر آن كه بگوييم هدف كارخانجات فرآوردههاي شيري از توليدش اين است كه بجاي "سكه 300 توماني" در اختيار برخي از توزيع كنندگان قرار گيرد تا تخفيف 3 در صدي روي قيمت پنير و ماست و ساير لبنيات را "ماست مالي" كنند! يا ويفر شكلاتي كوچولوي معروفي كه چهار دهه قبل در تبليغات تلويزيونياش ميرقصيد و ميخواند كه "سلام سلاماي بچه ها- من شكلاتم دوست شما- هرجا ديدي ورم بدار- يك دو ريالي جام بذار" ولي حالا ترقي كرده و ديگر منتظر نميشود كه "بچهها ورش بدارند" بلكه با همدستي فروشنده وبدون دعوت وارد سبد خريد "بزرگسالان" ميشود، آن هم نه بجاي سكه دوريالي (كه يادش بخير) يا بيست ريالي يا دويست ريالي يا حتي دوهزار ريالي، بلكه بجاي كسر پنج هزار ريال! هيچ كس از دريافت اينگونه اقلام بيمصرف بجاي بقيه پولش راضي نيست، ولي با توجه به ناچيز بودن مبلغي كه به خريدار برگردانده نميشود، غالبا اعتراضي از سوي خريدار صورت نميگيرد، و اگر هم كسي مثل آن مشتري تند خوي غرفه لبنيات براي دريافت بقيه پولش با فروشنده جرو بحث كند، از نظر سايرين، فردي تنگ نظر و خسيس قلمداد ميشود و كسي از وي متابعت نميكند، همچنان كه من هم متابعت نكردم.
در هر حال گويا تقدير اين بود كه در ادامه خريد هايم در ميدان ميوه و تره بار، با صحنهاي روبرو شوم كه نظرم را تغيير دهد، و اين هنگامي بود كه براي خريد تخم مرغ به "غرفه توزيع مرغ و تخم مرغ" مراجعه كردم. مانند اكثر اوقات، تخم مرغ موجود نبود و صفي كه در مقابل غرفه تشكيل شده بود براي خريد مرغ بود. خواستم آنجا را ترك كنم كه ديدم خانم جاافتادهاي از غرفه فروش ماهي كه كنار مرغ فروشي بود بيرون آمد، از كنار صف مشتريان مرغ خود را به جلوي پيشخوان رساند، نگاهي به كاغذ حاوي قيمت مرغ كرد، و به فروشنده گفت: ببخشيد آقا! با هفتصد تومان مرغ ميدهيد؟ اگر ميدهيد من بروم ته صف بايستم. فروشنده كه مشغول وزن كردن چند تا مرغ براي يك مشتري بود، بدون آن كه كارش را متوقف كند و حتي نگاهي به سؤالكننده بيندازد، با بياعتنايي و اخم پاسخ داد: مرغ ريزتر از يك و نيم كيلو نداريم و من هم نميتوانم مرغ را تكه تكه كنم! خانم جواني از ميان صف گفت: حاج خانم، چقدر مرغ ميخواهيد؟ اجازه بدهيد من برايتان بگيرم. خانم مسن كه از برخورد خشك و تحقير آميز فروشنده در حضور جمع خريداران، روحيهاش را باخته و اعتماد به نفسش را از دست داده بود، به آرامي پاسخ داد: خيلي ممنونم دخترم! بروم ببينم ميتوانم سوسيس بخرم! و از آنجا دور شد. كاملا مشخص بود كه آن خانم با هفتصد تومان ميخواهد غذايي از گوشت براي خود (و احتمالا خانواده اش) تهيه كند. ولي از چه نوع گوشتي؟ گوشت قرمز؟ استغفرالله! اصلا نميشود طرفش رفت! من با اين كه خودم گوشتخوار نيستم ولي در ضمن خريدهاي ماهيانهام از ميادين ميوه و تره بار، در جريان قيمت انواع گوشت قرار ميگيرم (و البته همواره خدا را سپاس ميگويم كه گوشتخوار نيستم)! خارج شدن آن خانم از ماهي فروشي با دست خالي، نشان ميداد كه پولش براي خريد ماهي كافي نبوده است. حالا پس از نااميد شدن ازخريد مرغ، به غرفه توزيع فرآوردههاي گوشتي (كالباس، سوسيس، و امثال آنها) ميرود تا اگر امكان خريد گوشت "واقعي" برايش نيست، نياز غذايي خود و خانوادهاش را از "فرآوردههاي گوشتي" تامين كند، كه طبق اظهار كارخانجات توليدكننده اين فرآوردهها، 55 درصد آنها گوشت است و بقيهاش هم...والله اعلم! انشاءالله كه 45 درصد بقيه همان موادي هستند كه توليد كنندگان اظهار ميكنند! در اينصورت، ممكن است اين شانس را داشته باشد كه با پولش، حدود 200 گرم سوسيس، معادل 100 گرم گوشت گاو، به خانه ببرد! شايد آن مشتري معترض غرفه لبنيات كه براي سيصد تومان نا قابل چنان جنجالي براه انداخته بود و انتظار داشت كه من هم از او تبعيت كنم، متوجه اين واقعيت بوده كه مبلغي كه لبنيات فروش از وجه پرداختي ما دو نفر را نگاه داشته و بجايش دو "نانو قالب" كره بيمصرف تحويلمان داده است، براي برخي افراد تنگدست معادل هزينه يك وعده غذا است! و ما حتي اگر افراد مرفه و در عين حال بلند نظري باشيم و به اين مبالغ ناچيز اهميت ندهيم، نبايد فراموش كنيم كه در اطراف ما كساني هستند كه نياز و استحقاقشان براي استفاده از پول اضافي ما به مراتب بيشتر از مغازهداران و توليد كنندگان اقلام بيمصرف ميباشد. اما به فرض آن كه همه مثل آن آقاي تند خو رفتار كنيم و براي گرفتن بقيه پولمان از فروشندهها "مو را از ماست بكشيم"، چگونه ميتوانيم به خريداران تنگدستي كمك كنيم كه برخي از آنها از افراد مرفه هم بلند نظرتر هستند؟ مانند آن خانم مسن كه حاضر نشد پيشنهاد خانم ديگري را براي پرداخت قيمت مرغ بپذيرد؟ البته تدوين سياستهاي كلي كمك به نيازمندان بر عهده سازمانهاي خيريه است. ولي تا آن جا كه به موضوع بحث ما مربوط ميشود، ميتوان گفت كه بكار گيري روش آن مشتري غرفه لبنيات، البته نه با آن خشونت، حداقل اين نتيجه مثبت را دارد كه بعضي از مغازهداران را كه گويي به واقعيتهاي اطرافشان توجه ندارند و همگان را غني ميپندارند، از خواب غفلت بيدار ميكند تا در برخورد با مشتريان تنگدست روش ملايمتري را در پيش بگيرند و بجاي بياعتنايي و تحقير اينگونه مشتريان، با رفتاري محترمانه به آنان اعتماد به نفس بدهند تا حاضر شوند كمك مشتريان ديگر را بپذيرند. در عين حال، نپذيرفتن اقلام بيمصرف بجاي پول خرد، باعث خواهد شد كه توليد اينگونه اقلام متوقف شود.
كارم در ميدان ميوه و تره بار تمام شده بود. اجناسي را كه خريده بودم روي نيمكتي گذاشتم و از روي فهرستي كه همراهم بود، به "حاضر و غايب" كردن آنها پرداختم. فقط دو غايب در فهرست ميديدم كه نامشان خط نخورده بود و بايد از خارج از اين بازار خريداري ميشدند: يك شانه تخم مرغ و يك كارتن خرماي تازه. در اين ضمن چشمم به "نانو قالب" 15 گرمي كره افتاد كه انگار مرا ريشخند ميكرد! و بنظرم آمد كه حمل كردن آن در كنار بقيه اجناس، به اندازه حمل يك بار 15 كيلوگرمي خستهام ميكند! قبل از ترك بازار، آن را كنار ترازوي الكترونيكي گذاشتم كه براي استفاده مشتريان روي ميزي قرار داده بودند، و به خودم گفتم: من كه كره نميخورم! ولي شايد كساني هم باشند كه اين دو مثقال كره يك وعده صبحانه شان را تامين ميكند!
نظرات شما عزیزان:
.: Weblog Themes By Pichak :.